چگونه محسن شدن در «یک محسن عزیز»
قهرمان افسانهها گاه چه نزدیک و چه بیصدا میگذرند، گاهی یک اسطوره صدا میزند تو را وقتی که بخشهایی از هستی او کتاب باشد، انگار گنجی است برای غوطه ور شدن، فائضه غفار حدادی که با قلم دوست و یار دیرینه بود کسی است که انتخاب شد برای به تحریر درآوردن زندگی شهید محسن وزوایی گفت و شنودی با شهید داشته و با تلاشی چند ساله موفق شده تا «یک محسن عزیز» را به مخاطب امروزی هدیه دهد، هدف او پاسخ به این پرسش بود که ما چه کار کنیم که مثل شهید محسن وزوایی شویم؟ به بهانه باز معرفی کتاب گفتوگویی داشتم با فائضه غفار حدادی» نویسنده زندگی شهید وزوایی که در ادامه آمده است؛ بخوانید.
روند نگارش «یک محسن عزیز» را مرور کنید.
بعد از کتابهای «خط مقدم» و «دهکده خاک بر سر» وسواس در انتخاب داشتم. کتابهای متعددی به من پیشنهاد میشد ولی هیچ کدام دلم را درگیر نمی کردند. پیشنهاد همین کتاب –که بعدها یک محسن عزیز شد- را هم رد کردم، البته خواستم ابتدا در خصوص زندگی شهید تحقق کنم و با نگاهی اجمالی دریافتم که فیلم، مستند، کتاب و نشریه در خصوص زندگی شهید وزوایی در دسترس است و آن زمان به این باور رسیدم که به طور قاطع نگارش کتاب در خصوص این شهید را قبول نخواهم کرد و معتقد بودم حتما شهدایی هستند که پیرامون شخصیت و زندگی آنها هیچ اثر ادبی و رسانهای وجود ندارد این ماجرا چند بار پیشنهاد شد و تکرار این پیشنهاد موجب شد به زندگی شهید حساس شده و کتابهای موجود در رابطه با او را خواندم و مستندها را دیدم و به نظرم رسید این شهید متفاوت است و ظرفیت بالایی برای پرداختن دارد.
چه ویژگیهایی از زندگی شهید محسن وزوایی شما را جذب کرد؟
برای من به عنوان مخاطب جذاب بود از منظر شخصی و خانوادگی هم با شهید آشنا شوم. کتابهای گذشته ابعاد مدیریت و اداره ای جنگ در بحران را توصیف کرده بود و من دوست داشتم بدانم که یک جوان 22 ساله چطور امکان تصمیمگیری در بحران را به این نحو داشته به نظر لازم بود که درباره زندگی این شهید بیشتر تحقیق شود و عمیقتر به ابعاد شخصیتی او پرداخته شود. در مقدمه کتاب هم اشاره کردم که این کتاب گرچه کتاب زندگی محسن است اما طرح یک زندگی نیست، کشف قلقهای کیمیاگری است، ما چه کار کنیم که مثل شهید محسن وزوایی شویم؟ با این مقدمه من وارد این کار شدم.
چطور به نگارشی متفاوت اقدام کردید؟ منابع جدیدی هم یافتید؟
در مسیر کار بارها و بارها از خود شهید کمک گرفتم تا در مسیری که شروع کردم کمکم کند و هر بار مطالب جدید و باب جدیدی از اطلاعات حول زندگی شهید وزوایی بر روی من باز میشد تا حدی که مطالبی می یافتم که حتی خانواده او هم از آنها بیاطلاع بود. مثلا در مسیر تحقیق نامههایی از شهید را یافتم که تاکنون کسی از آنها اطلاع نداشت و دست خواهر ساکن آمریکایش بود. به من رساندند که در جای جای کتاب استفاده و موجب غنای اثر شد. در واقع این نامههای به جای مانده از شهید اگر در کتاب نمی آمدند در حق تاریخ آن برهه اجحاف میشد. این متون اسنادی هستند برای معرفی نسلی که در آن سالها زیسته بودند. هیچ نشانهای به زیبایی این نامهها نمیتوانسته روحیات، تفکر، دوستداشتنها و دوستنداشتنهایشان را به مخاطب و نسل فعلی معرفی کند.
خط کش شما برای معرفی درست و جدید از شهید محسن وزوایی چه بود؟
با مستنداتی که داشتم و مستنداتی که از خود شهید وزوایی وجود داشت نمیخواستم یک شخصیت اغراق آمیز، غلو شد و بافته خیال و ناواقعی و زاده تخیلات خودم معرفی کنم، محسن همانطور که بود معرفی شد، احساس میکردم برای این هدف اصلا نیاز به اغراق ندارم و محسن به اندازه کافی خود معجزهگر و کیمیاگر بود. در تمام آنچه که به من کمک میکرد را هم باز تشکیک و صحت سنجی میکردم . سعی کردم کتابی واقعی باشد و در عین حال با جزئیات به شخصیت شهید وزوایی نگاه شود، در واقع نگاهی کالبدشکافانه به زندگی شهید داشتم و به نوعی نگاه بر این محور بود که چگونه محسن شدن را بیاموزیم صرف نظر اینکه با شخصیت شهید آشنا میشویم که او که بود.
مستندنگاری مبنای کار شما بود چطور پیش رفتید و دغدغههای شما چه بود؟
من در نگارش این کتاب دو دغدغه داشتم. یکی این که مستند باشد و دیگر این که روایتش جذاب و شیرین باشد. سطح مخاطب خودم را در بازه سنی 15 تا 30 سال در نظر گرفتم. چرا که این گروه دیگر خاطرهای از جنگ و انقلاب ندارد و هیچ کدام از رویدادها را شخصا لمس نکرده است و هر اطلاعاتی دارد بر مبنای شنیدههاست. این پیش بینی را داشتم که یک مخاطب 15 ساله شاید با خواندن کتاب زندگی شهید محسن وزوایی اولین کتاب جدی خود در حوزه دفاع مقدس را بخواند باید می توانستم با همین یک کتاب او را به گذشته و تاریخ و قهرمانانش و نیز ادبیات دفاع مقدس علاقه مند کنم. روایت کتاب را طوری برگزیدم که روندش داستانی و جذاب باشد. از فضاسازی های داستانی و دیالوگ نویسی برای شخصیت های کتاب استفاده کردم. اما همواره تمام تلاشم این بود که همه اتفاقات واقعی و بر مبنای مصاحبه ها و نوارهای صوتی و مستندات باشند و روح حاکم بر آن واقعه حفظ شود. خیلی هم انرژی برد ازم این سبک کار.
چه کسانی به شما کمک کردند؟
علاوه بر خودِ شهید محسن که خواهش من مبنی بر پیدا کردن و راضی کردن رفقای قدیمش را به خوبی انجام داد، استادم آقای قاسمی پور در دفتر مطالعات پایداری امور استانهای حوزه هنری هم بسیار در نظارت و راهبری روند تحقیق کمک کردند و بیش تر از همه برادر شهید بود که در کنار مستنداتی که شخصا پیگیری میکردم بسیار در تهیه مستندات کمک کرد،من هر فصل را که مینوشتم برای او ارسال میکردم و در رابطه با موضوعات جلسهای میگذاشت و توضیحاتی میداد و سطر به سطر را از من سوال میکرد. جاهایی را که از صحت مطالب مطمئن بود تأیید و یا اگر در مورد منبع مطالب پرسش داشت در مواردی که تشکیک وجود داشت با راوی مطلب ارتباط برقرار میکرد و یا منبعی جدید برای روایت به من معرفی میکرد.
از چه بخشهایی چشم پوشی کردید؟
جزئیاتی از عملیاتها در اختیار داشتم به دلیل آنکه اطناب به وجود میآمد و خسته کننده نباشد به ایجاز آورده و یا بخشهایی را نیاورده ام . بالاخره اهداف از نوشتن کتاب متفاوت است، گاهی قرار است تاریخ بنویسیم، و گاهی هدف مستند نگاری صرف است و همه مطالب ذکر میشود و حتی روایتهای مختلف هم مورد توجه است و آورده میشود به عنوان مثال همه روایتهای مختلف از عملیات فتح المبین آورده می شود، هدف من از نوشتن کتاب محسن این بود که چندین محسن دیگر با خواندن این کتاب تربیت شوند و این مستلزم این بود که حوصله کنند و کتاب را بخوانند. برای همین در مواردی که اطناب و تفصیل زیادی به روانی خوانش ضربه می زد آن ها را خلاصه کرده ام و برای اینکه مخاطب تا انتهای داستان زندگی محسن را بخواند مجبور به انتخاب روایتها شده ام. در واقع من نمیتوانستم دو روایت متضاد را مورد استفاده قرار دهم چرا که موجب ابهام برای مخاطب میشد. اما در انتخاب روایت ها دقت کرده ام که درست ترین را برگزینم. برای این کار به تهیه مستندات میدانی مشغول می شدم و وقتی به اطمینان نسبی می رسیدم که درست تر از بقیه است انتخابش می کردم. هر چند که یک روایتهای دیگر داستانیتر هم به نظر میرسید. گاهی لازم میشد برای چند دیالوگ و گاهی نیم سطر از کتاب چند منبع و چند راوی را پیدا کرده و با هم مقایسه کنم.
چه کار ویژهای برای مخاطب مورد نظر خود که گروه سنی نوجوان و جوان است، انجام دادید؟
در عین روایت و داستانی بودن مواقعی به عنوان نویسنده اثر، وارد متن شدهام تا برای مخاطب نوجوان توضیح دهم و اشارههایی داشتهام که ممکن است مخاطب حرفهای این ورودهای نویسنده را نپسندند اما به کمک مخاطب جوان میآید و به نوعی تلنگری برای مخاطبان مورد نظر است.
چقدر پس از چاپ از اقبال مخاطب اطلاع دارید؟ بازتاب کار چطور بود؟
مدت زیادی از انتشار کتاب نگذشته است اما بازخوردهایی که داشتم برای من شیرین بوده و به ویژه مخاطبانی که اولین تجربهها را در خواندن چنین آثاری داشته اند از «یک محسن عزیز» استقبال کردند و آن واجد کشش داستانی دانستند که تا پایان کتاب را بخوانند. بعد از کتاب هم ارتباطشان را با شهید محسن حفظ کردهاند که برای من خیلی ارزشمند است.
چشم انداز «یک محسن عزیز» را چطور میبینید؟
به نظرم این کتاب جای خود را در میان مخاطبان جوان باز خواهد کرد و بخشی از تاریخ انقلاب و دفاع این کشور را برایشان بازگو خواهد کرد. در عین حال برای هم نسلان محسن هم یادآوری خوبی است برای بازگشت به آرمان ها و اهداف آن دوران که متاسفانه رو به فراموشی و تحریف است. به نظرم این کتاب پتانسیل خوبی هم برای فیلمسازان دارد که هم در سطح فیلم سینمایی و هم سریال و هم مستند فیلمنامه هایی از روی آن نوشته شود. همان طور هم که کارهایی در این زمینه شروع شده است و فیلمنامه ای از روی فصل "هفت خان در خانقاه" که مقطع بازی دراز است در حال نگارش است. به نظرم در زمینه کتاب صوتی و نمایشنامه و حتی انیمشین هم این کتاب قابلیت استفاده دارد. ما حتی پیشنهاداتی برای ترجمه این کتاب به انگلیسی داشته ایم که در دست بررسی است.
«یک محسن عزیز» جلد دوم و یا فصل جدید خواهد داشت؟
ویرایشهای کلمه ای و چند سطری مهمی در چاپ دوم اتفاق میافتد. اما فکر نمیکنم فصلی به آن اضافه کنم و البته بر این باورم که برای ابعاد نظامی محسن میتوان کتاب مجزا نوشت و سبک نظامیگری او را تدریس کرد که چه اتفاقی میافتد که جوان 20 ساله ای که نه به خدمت سربازی رفته و نه در جنگهای گذشته بوده از منزل و در یک زندگی عادی وارد جنگ شده و تا ابعاد فرماندهی جنگ به جایی میرسد که با رئیس جمهور ملاقاتهای حضوری قبل و بعد از عملیاتها گذاشته و توضیح میدهد، یک دانشجوی 20 ساله که در مجموع 4 سال از زندگیاش در انقلاب و بعد از آن در جبهه گذشته است.
خلاصه کتاب در چند جمله...
داستان سفر چهار ساله یک جوان است که از یک آدم کاملا معمولی به فردی فرهیخته و متخصص تبدیل شد، هم از نظر روحی رشد کرد و هم از نظر توانمندی مدیریتی و این رشد هم اتفاقی نبود و برای این اعتلا زحمت کشید و انتخابهای مهم داشت و تصمیمهای نفسگیر داشته در موقعیتهای حساس که میتوانسته انتخاب راحتی داشته باشد، محسن سختترین انتخاب را کرده و انتخاب سخت و در شرایط سخت موجب رشد ناگهانی او شد گویا توانست که ره صد ساله را یک شبه برود، این شخصیت تصمیم گرفته که بزرگ شود همچنان که در کتاب آوردم که رفقای او تصمیمهای متفاوت گرفتند اما وقتی به محسن پیشنهاد میشود که معاون وزیر شود، به این توجیه که اینجا هم جبهه خدمت است و تو مجروح شدی دین خود را ادا کردی و با دست مجروح امکان ادامه حضور در جبهه را نداری، او نپذیرفت و با همان دست مجروح میرود و عملیات فتح المبین که در دوران هشت ساله جنگ ایران، عملیاتی کلیدی بوده حتی بیش از عملیات بیت المقدس به لحاظ بیشترین آزادسازی تصرفات دشمن و غنائمی که گرفتیم، به گفته شهید بزرگوار شهید همدانی کلید این عملیات با این درجه از حساسیت و اهمیت دست محسن بود، این عملیات دقیقاً بعد از آن پیشنهادی است که برای گرفتن سمت به او شد و رد شد و در واقع برکتی در تصمیم او بوده موجب این پیروزی شد.
حس و حال شما در موقع نوشتن «یک محسن عزیز» چطور بود؟ چقدر زمان برد نگارش کتاب؟
در چند ژانر مختلف قلم زدم و زمانیکه یک سفرنامه مینویسم یک تجربه دارم و تجربه در مورد زندگی شهید بسیار متفاوت است و آن حسی که راجع به نوشتن کتاب شهید دارم وصف نشدنی است چرا که وقتی زندگی خود را مینویسم انگیزهای برای چاپ آن ندارم و مطمئن نیستم که مفید باشد اما برای شناخت شهیدی که او را نمیشناختم فارغ از تلاشهای بسیار که برای شناخت و جمع آوری مستندات زندگیاش دارم، تعامل و ارتباطی با خود شهید دارم و در مورد محسن من عکس رو مقابل خود میگذاشتم و در هنگام نگارش حتی با او حرف میزدم و نظر او را جویا میشدم و به نوعی از او کمک میخواستم و بعدها میبینم که درخواستهایی که از شهید داشتم به نوعی شگفت انگیز برآورده شده و این کشف و شهود و حال تعامل با شهید خیلی قشنگ است و اینکه شهید علاوه بر اینکه متعالی است، زنده است؛ شهید شاهد است و میتواند ببیند و حتی همان اخلاقی که در این دنیا داشته در همان جهان هم دارد. محسن در نامههایش به شدت جزئی نگر است و دیدم که در نوشتههای من هم اجازه عبور از جزئیات را به من نداد.
از خودتان و دست به قلم شدن بگوئید ...
من وسط جنگ به دنیا آمدم و پدرم سپاهی است و همان زمان در جبهه بود و مجبور شدیم مدت کوتاهی در دزفول زندگی کنیم تا هفتهای یکبار پدرم را ببینیم و با این سابقه کتابهای دفاع مقدس در دسترس من بود و همیشه در حال نوشتن بودم و تمام وقایع را مینوشتم و اما مدرسه ما علوم انسانی نداشت و رشته تجربی را انتخاب کردم و در دانشگاه زیست دریا خواندم و تقریبا گرایش من به نوشتن رو به فراموشی رفت و درس و زندگی مشترک و مادر بودن من را دور کرد تا اتفاقی از مسیر کلاس تصویرگری به کلاس داستاننویسی رسیدم و آن زمان مقرر کردند که برترین نفر دوره داستان نویسی سفارش یک کتاب داشته باشد و تصمیم بر روی من بود و آن کتاب در رابطه با یکی از شهدای موشکی شد و همزمان با سفرم به سوئیس بود و کتاب را آنجا نوشتم و همزمان با آن شهید طهرانیمقدم شهید شد و پیشنهاد نگارش کتاب این شهید هم به من شد که تحقیقات 9 ساله همراه آن سفارش بود و آن مطالب بسیار جذاب، محرمانه و بکر بود و ابتدا «مردی با آرزوهای دور برد» را برای سالگرد شهادت شهید طهرانیمقدم نوشتم و کتاب «خط مقدم» به سومین سالگرد شهادت این شهید رسید و روایت فقط 2 سال از زندگی شهید طهرانیمقدم بین سال 63 تا 65 است که روایت تاسیس موشکی با محوریت شهید طهرانیمقدم است.
انتهای پیام/